بهترین همسر دنیا
برای بهترین همسر دنیا
درباره وبلاگ


هزار سال هم که بگذرد دوستت دارم به همان تر و تازگی روز اول ...

پيوندها
من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم
عشق الهی
ترنم باران
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین همسر دنیا و آدرس همسرم.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
ویدا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:50 :: نويسنده : ویدا

ظهر یک روز سرد زمستانی ، وقتی پروین به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره ی پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود.

او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل ان را خواند:

" پروین عزیزم،

عصر امروز به خانه ی تو می ایم تا تو را ملاقات کنم .

با عشق ، خدا "

پروین همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت. با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم همی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: : من که چیزی برای پذیرایی ندارم!". پس نگاهی به کیف پولش انداخت . او فقط هزار و صد تومان داشت.

با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله اشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به پروین گفت:" خانم ، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. ایا امکان دارد به ما کمکی کنید؟"

پروین جواب داد: "متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نانها هم برای مهمانم خریده ام."

مرد گفت: " بسیار خوب خانم ، متشکرم" و بعد دستش را روی شانه ی همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.

همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن یودند، پروین درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: " اقا خواهش می کنم صبرکنید" وقتی پروین به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.

مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی پروین به خانه رسید یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز کرد ، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:

" پروین عزیز،

از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم،

با عشق ، خدا "
www.reza202.blogsky.com

 
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:48 :: نويسنده : ویدا

زنگ زدم اورژانس، می گم تصادف شده… آقاهه می پرسه کسی هم صدمه دیده؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ فقط زنگ زدم بگم همه سالمن، از نگرانی درتون بیارم.!


**********************************


گوشی موبایلم تو دستم بود .
دوستم میگه :این گوشیته؟
میگم:پــ نــ پــ کنترل تلوزیونمونه گرفتم تو دسم گم نشه


**********************************


یکی داشته ماهی میگرفته دوسش میگه داری ماهی میگری میگه:پــ نــ پــ دارم پشتک میزنم


**********************************


یکی رو دماغش چسب زده بود .
دوسش بهش میکه دماغتو عمل کردی میگه :پــ نــ پــ زنبور نیش زده قایمش کردم


**********************************


رفتم دکتر (90 سالشه) به من میگه: مریضی؟ میگم: پـَـــ نــه پـَــ اومدم خاطرات جنگ جهانی رو با هم مرور کنیم.


**********************************


داشتم یه گربه رو تو سبد می بردم صدای میو میوش کل خیابون رو برداشته بود …
دختره میگه گربس؟! پـَـــ نــه پـَـــ نهنگه اختلال ژنیتیکی پیدا کرده !!!


**********************************


با دوستم تو صف عابر بانک وایستادیم یارو با موتور اومده بقلمون میگه عابر بانک سالمه؟ گفتم: پـَـ نـَـ پـَـ خرابه ما اینجا وایستادیم نوبتمون بشه با دکمه هاش اتل متل توتوله بازی کنیم


**********************************


یه کف گرگی زدم تو صورتش
میگه: خواستی عصبانیتتو روم خالی کنی؟
گفتم : پـَـ نـَـ پـَـ خواستم بگم آی لاو یو


**********************************


تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده
میگه میخوای بند نافو ببری؟
پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!!


**********************************


رفتم ساعت سازی به یارو می گم ساعتم کار نمی کنه، میپرسه یعنی درستش کنم؟
پـــ نه پـــ باهاش صحبت کن سر عقل بیاد بره سر کار!!!


**********************************


دارم چایی می خورم داغ بود سوختم داداشم می پرسه سوختی؟
می گم پـــ نه پـــ رفتم مرحله بعد!!!


**********************************


با کامیونم زیر پل گیر کردم. پشت سرم هم چند کیلومتر ترافیک راه افتاده…
افسر رسیده بعد از اینکه بیسیم زده میپرسه، گیر کردی؟
: پـ نـ پـ جون جناب این پل رو بار زده بودم ببرم برسونم وسط راه گازوئیل تموم کردم.


**********************************


رفتیم رستوران گارسون اومده میگه:منو بیارم خدمتتون؟؟؟
پ نه پ…
علم غیب دارم خودم حدس میزنم و سفارش میدم…


**********************************


- آخه تو آدمی؟؟؟؟؟
- پَ نه پَ؛ تو آدمی!
بخشهایی از مکالمه آدم و حوا !


**********************************


گاو اولی : ماااااااااااااااا
گاو دومی : مااااااااااااا؟؟؟؟؟
گاو اولی : پَ نــه پَ اونا !


**********************************

 
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:41 :: نويسنده : ویدا


         مردي كه همسرش را از دست داده بود ، دختر سه ساله اش را بسيار دوست مي
        داشت . دخترك به بيماري سختي مبتلا شد ، پدر به هر دري زد تا كودك سلامتي
        اش را دوباره به دست آورد ، هرچه پول داشت براي درمان او خرج كرد ولي
        بيماري جان دخترك را گرفت و او مرد .
        پدر در خانه اش را بست و گوشه گير شد . با هيچكس صحبت نمي كرد و سركار نمي
        رفت . دوستان و آشنايانش خيلي سعي كردند تا او را به زندگي عادي برگردانند
        ولي موفق نشدند .
        شبي پدر روياي عجيبي ديد . ديد كه در بهشت است و صف منظمي از فرشتگان كوچك
        در جاده اي طلايي به سوي كاخي مجلل در حركت هستند .
        هر فرشته شمعي در دست داشت و شمع همه فرشتگان بجز يكي روشن بود . مرد وقتي
        جلوتر رفت و ديد كه فرشته اي كه شمعش خاموش است ، همان دختر خودش است . پدر
        فرشته غمگينش را در آغوش گرفت و او را نوازش داد ، از او پرسيد : دلبندم ،
        چرا غمگيني ؟ چرا شمع تو خاموش است ؟
        دخترك به پدرش گفت : بابا جان ، هر وقت شمع من روشن مي شود ، اشكهاي تو آن
        را خاموش مي كند و هر وقت تو دلتنگ مي شوي ، من هم غمگين مي شوم .
        پدر در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود ، از خواب پريد .
        كتاب « نشان لياقت عشق »‌ برگردان بهنام زاده
        

 
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:38 :: نويسنده : ویدا

        مرد جوان مسيحي كه مربي شنا و دارنده چندين مدال المپيك بود ، به خدا
          اعتقادي نداشت. او چيزهايي را كه درباره خدا و مذهب مي شنيد مسخره ميكرد.
          شبي مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولي ماه
          روشن بود و همين براي شنا كافي بود.
          مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز كرد تا درون
          استخر شيرجه برود.
          ناگهان، سايه بدنش را همچون صليبي روي ديوار مشاهده كرد. احساس عجيبي
          تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پايين آمد و به سمت كليد برق رفت و
          چراغ را روشن كرد.
          آب استخر براي تعمير خالي شده بود!

 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 9:46 :: نويسنده : ویدا

عشق یعنی:دمپایی هاشو گرم کردن(خودت داری یخ میزنی بعد بخوای یه چیزه دیگه رو هم گرم کنم!!)
عشق یعنی:سر کنترل تلویزیون دعوا نکنیم
عشق یعنی:گذاشتن یک یادداشت عاشقانه در جیب لباسش(که گاهی اوقات واسش دردسر درست میشه)
عشق یعنی:تلفن و دم دست گذاشتن و منتظر تماسش بودن(اگه زنگ نزنه می کشمش .اینجوریه دیگه آره؟!)
عشق یعنی:دیونه شدن
عشق یعنی:شب و روز به فکره اون بودن(بعد شباش خواب وحشتناک دیدن و گریه کردن)
عشق یعنی:تو کلاس به دیشب فکر کنی و بخندی تا همه بفهمن که عاشق شدی
عشق یعنی:تو زمستون وسط برفا بغلش کنی و یه ماچه آبداراش کنی
عشق یعنی:زیر بارون منتظرش موندن(تا شکله یه موشه آب کشیده شی)
عشق یعنی:چیزی که گرما و سرما سرش نمیشه
عشق یعنی:ای بابا این عشقم ما رو ول نمیکنه
بابا عاشق بابا دیونه چقدر عاشقی ؟؟!!! چقدر عشقتو دووووووست داری؟؟!!

 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 9:44 :: نويسنده : ویدا

هیچ انتظاری از کسی ندارم!
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !
مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است

برای زنده ماندن دو خورشید لازم است؛
یکی در آسمان و یکی در قلب ...

در جستجوی قلبِ زیبا باش نه صورتِ زیبا
زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمی ماند
امـا آنچه خوب است همیشه زیباست ...

هیچ وقت رازت رو به کسی نگو؛
وقتی خودت نمیتونی حفظش کنی،
چطور انتظار داری کس دیگه ای برات راز نگه داره؟

هیچ انسانی دوست نداره بمیره !
اما همه آرزو میکنن برن به بهشت.
اما، یادمون میره که برای رفتن به بهشت اول باید مرد ...

از 3 نفر هرگز متنفر نباش :
فروردینی ها، مهری‌ها، اسفندی ها
چـون بهتـرین هستند

سه نفر را هرگز نرنجون :
اردیبهشتی ها، تیری ها، دی ـی ها
چـون صادق هستند

سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :
شهریوری‌ ها، آذری‌ ها، آبانی ها
چـون به درد دلت گوش میدهند

سه نفر رو هرگز از دست نده :
مرداد ـی ها، خرداد ـی ها، بهمن ـی ها
چـون دوست ِ واقعی هستند

زیباترین عکس ها در اتاق های تاریک ظاهر می ‏شوند؛
پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی،
بدان که خدا می‏ خواهد تصویری زیبا از تو بسازد.

نتیجه زندگی، چیزهایی نیست که جمع میکنیم
بلکه قلبهایی است که جذب میکنیم

 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 9:43 :: نويسنده : ویدا

  زنـــــها مثل ســـکوت هستند...
    با کوچکترین حـــــرفی میشکنند!!
      مــردها مثل « باران بهاری » هستند ...
    هیچوقت نمیدانید کی می آیند ،
     چقدر ادامه دارد و
     کی قطع میشود...

 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 9:29 :: نويسنده : ویدا

قانون صف:اگر شما از يک صف به صف ديگري رفتيد، سرعت صف قبلي بيشتر از صف فعلي خواهد شد."معمولا این از بد شانسی آدماست"

قانون تلفن:اگر شما شماره اي را اشتباه گرفتيد، آن شماره هيچگاه اشغال نخواهد بود.

قانون تعمير:بعد از اين که دست تان حسابي گريسي شد، بيني شما شروع به خارش خواهد کرد.

قانون کارگاه:اگر چيزي از دست تان افتاد، قطعاً به پرت ترين گوشه ممکن خواهد خزيد.

قانون معذوريت:اگر بهانه تان پيش رئيس براي دير آمدن پنچر شدن ماشين تان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشين تان، ديرتان خواهد شد."بد بختی که شاخ و دم نداره" 

قانون حمام:وقتي که خوب زير دوش خيس خورديد تلفن شما زنگ خواهد زد.

قانون روبرو شدن:احتمال روبرو شدن با يک آشنا وقتي که با کسي هستيد که مايل نيستيد با او ديده شويد افزايش مي يابد.

قانون نتيجه:وقتي مي خواهيد به کسي ثابت کنيد که يک ماشين کار نمي کند، کار خواهد کرد."ضایع شدی رفت"
 
قانون بيومکانيک:نسبت خارش هر نقطه از بدن با ميزان دسترسي آن نقطه نسبت عکس دارد."اوفففففف"

قانون تئاتر:کساني که صندلي آنها از راه روها دورتر است ديرتر مي آيند.

قانون قهوه:قبل از اولين جرعه از قهوه داغتان، رئيس تان از شما کاري خواهد خواست که تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشيد."آی حرص آدم اون موقع در بیاد"

 
چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 8:56 :: نويسنده : ویدا

 

فاحشه کسی است که

در زندگیش از همخوابگی با بزغاله نگذشته است،

اما قصد دارد با دختر باکره ازدواج کند.


 

(صادق هدایت)
روزی ... با خدا راز و نیاز کردی که ای خدا!

به خاطر سیب که تبعیدمون کردی به زمین،

به خاطر آب انگور هم که میفرستیمون جهنم!فکر کنم کلا با میوه مشکل داریا..!


 


 


به سلامتی مگس که یادمون داد زیاد که دور کسی بگردی

آخرش میزنه تو سرت !
 

 
چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 8:55 :: نويسنده : ویدا


مگسی را کشتم

نه به جرم این که حیوان پلیدی است بد است


ونه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است


طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم

یاکه چون اغذیه ی مشهورش تابه آن حد گندم

مگس خوبی بود

من به جرم این که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم.....
 

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد